Golbarg


Saturday, November 27, 2004

?
مانده ام بين تو و تنهاييم در يک سو :
تو ... با دستهای سرخ شده از سوز فصل .... منتظر گرم شدن
تو
..و منی با تمنای نرمی اغوش
در سوی ديگر :
تنهاييم... و شبهای بعد از نيمه شب
تنهاييم ... و عهدم در وفاداری من و تنهايی و نيمه شب و
من از تباره پاک اريايی قشنگترين قصيده رهايی هوای عشق تازه نيست تو رگهام تن نمی دم به رنگ کهربايی ...

با تو
اميد
قدرت
انرژی
لذت زندگی
اعتماد به نفس
مثل عاقل شدن

ولی تنهاييم .... عهدم .. !!
Golbarg  ||  3:22 AM