Golbarg


Wednesday, January 12, 2005

?
سرم را بالا می کنم و نگاهی بهش می اندازم ...

قامتش کوتاهه و فکرش با قامتش نسبت عکس داره ...
تمامه سعی اش راضی نگه داشتن شاگردش است ...
لاتين را با حروف بزرگ می نويسد و اين تمرکز را از من می گيرد ...
خستگی را در صدايش می شنوم ... روز را برای لقمه نانی حرف زده ...
و اکنون در پايان روز، انرژی بدن را در کلمات و حروف بزرگ لاتين از کف نهاده ...

من بی توجه ...
دوباره سر رو کتابم بر می گردونم و * ملکوت وجود * خودم رو ادامه می دهم...

*-*-*
صبر ، سکوت ، خاکستری ... واژه هايی که از برم...

*-*-*
و تو ...
از فراموشی ات احساسه خوبی دارم...اميدوارم هیچ وقت ديگر به ياد نيايی ...

Golbarg  ||  1:41 AM